جامعه شناسی زبان لهستانی

بهمن بلوک نخجیری
اندازه قلم

زبان لهستانی به واسطه خودآگاهی تاریخی، وفاداری قومی و همگرایی مذهبی بیش از هزار سال بر جای مانده است. پیوستگی قومی و متداوم با کاتولیسیزم زبان لهستانی را از ضربه زبانی ناشی از رفرمیزم و ضد رفرمیزم که نقش بسیار مهمی در تاریخ زبان چکی داشت، حفظ کرد. از میان تمام زبان های اسلاو غربی زبان لهستانی آخرین زبانی بود، که احتمال انقراض آن وجود داشت. آنچه این زبان بدان احتیاج داشت یک چهارچوب سیاسی ثابت به ویژه پس از محدود ساختن کاربرد لهستانی در زندگی روزمره در طول جداسازی لهستان از سال 1797 تا سال 1918 بود. چنان که شنکر می گوید: «زبان لهستانی به تنهایی در میان زبان های رسمی اسلاو پیشرفت تدریجی و لاینقطعی از قرون وسطی تا به امروز داشته است». (شنکر، 1980: 210)
منشاء زبان لهستانی مانند زبان های بوهمیایی و موراویایی نامعلوم است. ما می دانیم، که لهستانی ها (Poles) –این واژه در اصل به معنای «ساکنین دشت» است- حدود شش قرن پس از میلاد مسیح اراضی میان اُدر و ویستولا را اشغال کردند و مدام از غرب مورد تاخت و تاز ژرمن ها قرار می گرفتند. در سال 963 پرنس میِشکو سرانجام توانست ژرمن ها را مغلوب سازد و سپس با ازدواج با یک شاهزاده بوهمیایی مسیحیت را در سال 966 به لهستان آورد. کاژیمیِش کبیر (دوره سلطنت از 1333 تا 1370) آخرین حاکم از سلسله پیاست یکپارچگی کامل سیاسی را برای کشور لهستان به ارمغان آورد. او از طریق صلح با بوهمیا و شوالیه های تویتن و گسترش مرزهای شرقی کشور تا غرب حکومت کیف به امنیت خارجی لهستان استحکام بخشید. سیاست های داخلی وی شامل اصلاحات مالی و قانونی، حقوق بشر، بردباری مذهبی و تشویق گفتمان ها، معماری و هنر بود. از جمله دستاوردهای حکومت وی تاسیس آکادمی کراکو (Kraków) در سال 1364 بود، که بعدها دانشگاه کراکو نامیده شد. مسیحی کردن لیتوانیا (1386) موقعیت زبان لهستانی و تاثیرات آن را در تمام استان های شرقی کشور تقویت کرد. در این دوره همچنین شاهد آغاز ادغام عناصر زبانی از مناطق اطراف پوزنان و گنیزنو در لهستان غربی (لهستان بزرگ یا Wielkopolska) با عناصر زبانی «لهستان کوچک» (Malopolska) و ناحیه کراکو در جنوب هستیم، که با اعلام ورشو (Warszawa) به عنوان پایتخت به اوج خود رسید. در ورشو گویش مازویان رایج بود.
در نخستین دوره سیطره مسیحیت بر لهستان زبان رسمی لاتین بود، اگرچه بازتاب اندکی از سنت کنستانتین و متدیوس در ترانه قدیمی «مادر خدا» (Bogurodzica) به چشم می خورد. اسامی خاص لهستانی از قرن دوازدهم به دست نوشته های لاتین، برخی تفاسیر اولیه از قرن سیزدهم، مزامیر و موعظات از قرن چهاردهم به همراه برخی اسناد حکومت محلی راه پیدا کرد. در قرن پانزدهم با اشعار هجوی و تعلیمی سنت ادبی زبان لهستانی قوی تر شد. دانستن لاتین به طبقه روحانیون و طبقات بالا محدود گردید. زبان دادگاه ها در گنیزنو و بعدها در کراکو سیر تکاملی خود را به سمت اروپایی شدن در پیش گرفت و چندین کلمه دخیل را از زبان چکی قدیم، آلمانی، لاتین، ایتالیایی و سایر زبان ها در خود جای داد. کاربرد سکولار زبان لهستانی تحت تاثیر غیرمستقیم اما حائز اهمیت تاکیدهای کاژیمیش کبیر بر قانون و آموزش قرار داشت. از قرن پانزدهم شاهد شمار زیادی ترجمه در کنار اسناد قانونی و قضایی به زبان لهستانی هستیم. در عصر طلایی لهستان در قرن شانزدهم اومانیزم دوره رنسانس و اصلاحات فرهنگ لهستان را به سطحی کاملاً اروپایی رساند. روح خودآگاهی لهستانی در بیانیه ری (1505-1569) مشهود است:
باشد که ملل دیگر همواره بدانند،
که لهستانی ها غاز نیستند و زبان خودشان را دارند.

A niechaj narodowie wżdy, postronni znają
Iż Polacy nie gęsi, że swój język mają.

قرن شانزدهم همچنین نقطه اوج قدرت لهستان در عرصه های سیاسی و نظامی بود. لهستان «همیشه وفادار» سد محکمی برای اروپای کاتولیک به شمار می رفت. قدرت کلیسای کاتولیک بازتابی از ثبات سیاسی لهستان بود؛ این کشور به میزان زیادی از محرک های فرهنگی و زبانی رفرمیزم سود جست بی آنکه تحت تاثیر پروتستانتیزم در سطح وسیع قرار گیرد و به میزان زیادی حافظ جنبش ضد رفرمیزم بود. لهستانی ها به لطف ارتباطات خود با رم به استفاده از زبان لهستانی در موارد عمومی و دموکراتیزه شدن معین کلیسا دست یافته بودند. موعظات به طور منظم در لهستان پخش می شد و استفاده سکولار از زبان از طریق تشویق به سوادآموزی و نشر کتاب در عصر طلایی کاملاً تثبیت شده بود.
سلسله یاگیلون (1370-1572) شاهد صعود لهستان به مرتبه یکی از قدرت های اروپا بود، که سرانجام از حوزه بالتیک تا دریای سیاه امتداد یافت. تاثیر فرهنگی، مذهبی و زبانی لهستان تا حدود زیادی در نتیجه اتحاد لوبلین در سال 1569 قلمرو شرقی آن را تا لیتوانی، بلاروس و اوکراین امتداد بخشید. اما پادشاهی منتخبی که پس از آن روی کار آمد (1572-1795) با امحاء لهستان به عنوان یک تمامیت سیاسی به پایان رسید. افول سیاسی لهستان برخلاف آنچه در چکسلواکی رخ داد، با اضمحلال فرهنگی همراه نبود. اما تقسیم بندی نهایی لهستان توسط روسیه، پروس و اطریش در سال های 1771 و 1773 و لغو عضویت کامل آن در سال های 1795-1797 تهدیدی جدی برای ادامه حیات زبان و فرهنگ لهستان ایجاد کرده بود. لهستانی ها برخلاف چک ها پس از فاجعه جنگ کوه سفید (The Battle of White Mountain) در سال 1620 نوعی ناسیونالیزم رمانتیک را در پیش گرفتند.
قابلیت برگشت پذیری زبان لهستانی در لهستان تقسیم بندی شده –با ظهور شاعران قهرمانی مانند آدام میتسکیویچ در قرن نوزدهم- به یکی از سمبل های ناسیونالیزم لهستان بدل گردید. قدرت های اشغالگر به یک اندازه در برابر رشد زبان لهستانی از خود بردباری نشان نمی دادند. اطریشی ها حداقل کاتولیک بودند و هیچ منازعه مذهبی با لهستانی ها نداشتند. مقامات دولتی آن ها از لحاظ فرهنگی با استفاده از زبان لهستانی موافق بودند. پروس در ابتدا بسیار مایل به ژرمنیزه کردن سرزمین های غرب ویستولای سفلی با بهره گیری اقتصادی از تولیدات لهستان بود. با این وجود در قرن نوزدهم اصطکاک قدیمی بین کاتولیسیزم و لوترانیزم پروس دوباره نمایان گردید و تحت حاکمیت بیسمارک براساس سیاست مبارزه فرهنگی (Kulturkampf) لهستانی زدایی سیستماتیک در عرصه های کلیدی مانند آموزش در پیش گرفته شد. اما اوضاع لهستانی ها در مناطق تحت اشغال روس ها از همه بدتر بود. رقابت های دیرینه بر سر کنترل بلاروس و اوکراین و بین کاتولیسیزم و مسیحیت ارتودکس در یک رویکرد عمیقاً ضد لهستانی توسط مقامات روس دوباره عیان گردید. پس از قیام 1863-1864 دولت روسیه استفاده از زبان لهستانی را در اماکن عمومی از جمله کلیسا و در اماکن آموزشی ممنوع اعلام کرد.

احتمالاً آموزش حساس ترین حوزه به شمار می رفت. به کارگیری زبان و ادبیات لهستانی در آموزش قویاً از سوی کلیسا مورد حمایت بود، اما دولت های پروس و روسیه استفاده از آن ها را محدود کردند. در سرتاسر لهستان تقسیم شده آموزش در پایین ترین سطح خود قرار داشت و مدارس معدودی با تجهیزات اندک وجود داشتند. یادگیری آلمانی یا روسی اجباری گردید و آموزش دوره راهنمایی و دبیرستان با جهت گیری متداوم به سوی زبان قدرت های اشغالگر همراه بود. روس ها بر خلاف اطریشی ها که اجازه ادامه فعالیت آکادمی کراکو را داده بودند، در سال 1831 دانشگاه ویلنو را تعطیل کردند. وضعیت ادبیات هم به همین دشواری بود. ادبیات لهستان در پاسخ به دشواری های این تقسیم بندی به تبعید موقت روی آورد. پاریس به خانه نسلی از نویسندگان، موسیقیدانان و هنرمندان لهستانی  تبدیل شد. تاثیر فرانسه بر سیاست و هنر لهستان از پایبان قرن هجدهم به ویژه از دوران جنگ های ناپلئون بسیار چشمگیر بود. رابطه مهمی نیز بین جنبش ژاکوبن های فرانسه و احساسات جمهوری خواهانه و ناسیونالیزم رمانتیک موجود در مناطق تقسیم شده لهستان وجود داشت، که در سال 1918 در لهستان مستقل عیان گردید. نویسندگانی مانند میتسکیویچ، اسلواتسکی، نوروید، کراشینسکی، پروس، ژرومسکی و برندگان نوبل ادبی ریمونت و شنکیویچ همگی مانند آهنگساز مشهور شوپن (به لهستانی Szopen) دوره هایی مهم از زندگی خلاقانه و هنری خود را در خارج از لهستان سپری کردند و آثارشان را نیز در همان جا منتشر ساختند.
پس از سال 1918 با برقراری قانون اساسی جدید در لهستان سرنوشت زبان لهستانی دیگر در معرض خطر نبود. با این وجود مشکلات برجسته زبانی در در دولت جدید وجود داشت، که هرگز حل نگردید. از جمله این مشکلات سرنوشت میلیون ها اوکراینی، بلاروسی و آلمانی در خاک این کشور بود، که به طور سیستماتیک از آموزش به زبان مادری و حقوق قومیتی محروم می شدند. امروزه اکثر لهستانی های اروپای شرقی در خاک لهستان زندگی می کنند. با این وجود هنوز میلیون ها لهستانی و فرزندانشان در خارج از کشور به سر می برند. برخی از این مهاجرت ها به قرن نوزدهم و کوچ دسته جمعی لهستانی ها به ویژه از گالیسیای فقر زده در شرق بر می گردد. همچنین گروه های کوچکی از لهستانی ها نیز اخیراً به دلایل قومی و سیاسی لهستان را ترک کرده اند و و امروزه در امریکای شمالی، بریتانیا، اروپای غربی و استرالیا زندگی می کنند.
تاثیر پایان دوره کمونیزم در لهستان نسبت به اکثر کشورهای اسلاو دیگر کمتر ناگوار بود. اگرچه تغییرات لغوی و سبکی مهمی تحت تاثیر غربی سازی فرهنگی پدید آمد، اما وضعیت زبان لهستانی در لهستان به میزان اندکی تغییر کرد. روند تجدید رابطه با غرب که قبل از سال 1990 نیز جریان داشت و تاثیر لهستان از طریق همکاری با اتحادیه تجاری همبستگی (Solidarność) و تاثیر بسیار پراهمیت حضور پاپ لهستانی، پاپ ژان پل دوم، در واتیکان جزء عوامل کلیدی هستند، که به آغاز دوره پساکمونیستی انجامیدند.