مادر

بهمن بلوک نخجیری
اندازه قلم

این فیلم به کارگردانی مارک دانسکوی در سال 1955 براساس رمانی از ماکسیم گورکی با همین نام ساخته شد و در سال 1956 در ردیف نامزدهای نخل طلای جشنواره کن قرار گرفت. فیلم با صحنه بازگشت کارگران از کارخانه آغاز می شود. پاول (الکسی باتالف) و پدرش با سر و صورت و لباس کثیف هم در میان جمعیت هستند. وقتی که به خانه می رسند، مادر (پلاگِیا نیلونا ولاسوا (ورا مارتسکایا)) که مثل همیشه در انتظارشان است، غذا را روی میز می گذارد. پشت میز تنها پدر نشسته و مشغول غذا خوردن است. با حرص و ولع غذا را می بلعد. به نظر می رسد چیزی از غذا باقی نمانده. آنچه که مانده را هم او به سگش می دهد. آن طرف صحنه پاول و مادر ایستاده اند و تماشا می کنند. پاول هم خسته و ازپاافتاده منتظر است ببیند چیزی به او می رسد یا نه. 
صحنه ای که کمی بعدتر در برابر چشمان بیننده قرار می گیرد، صحنه مرگ موجود رقت انگیزی به نام پدر است. یک آدم الکلی که جز به خود به چیز دیگری نمی اندیشید و حتی به همسر و تنها فرزندش وقعی نمی گذاشت. کسی که عمری در کارخانه در حال جان کندن و مورد ظلم مضاعف بود و خود به هیولایی ظالم و بی رحم بدل شده بود. بعد از مرگ او حالا پاول آقا و سرور خانه شده بود. در صحنه ای دیگر او با تنی رنجور از سر آن کار طاقت فرسا به خانه برمی گردد. درست مثل پدرش پشت میز می نشیند و سر مادرش عربده می کشد تا غذا را بیاورد. بعد شروع می کند مثل حیوانات وحشی به غذا خوردن و مادر سرپا ایستاده و به او نگاه می کند. پاول در حال تکرار همان کارهایی بود، که پدر نفرت انگیزش می کرد. ظلمی را که خود متحملش شده بود، اینک بر مادر بیگناهش روا می داشت. انگار که تمام آن بی رحمی ها ناگهان از جلوی چشمانش گذشته باشد با حلقه خوردن نگاهش در نگاه مادر اشک هایش سرازیر می شود و به آغوش گرم او پناه می برد. پناهی که همواره در برابرش بود، اما تحقیرشده و توهین شده به هیچ گرفته می شد. حالا اما آقای خانه با تمام پلیدی هایش به درک واصل شده بود و دیگر هیچ سد تحقیری میان آن دو وجود نداشت. آغوش مادر تسلی بخش تمام بغض های نهفته در گلویش در تمام این سال ها و تحت استثمار مستمر آن هیولای خبیث بود. آغوشی که کرانی نداشت و او در آن شناور شد، رها همچون ماهیان دریا. کارگردان از این پس چهره انسانی پاول را به تصویر می کشد.
کسی که در کش و قوس داستان با افراد روشنفکری آشنا می شود و آن ها را به خانه اش دعوت می کند تا به بحث در مورد وضعیت خودشان و راه رهایی از بند بردگی در دنیای اربابان سنگدل سرمایه دار و خادمان کوروکر نظام شاهنشاهی تزار بپردازند.

در رمان ایده «خداسازی» (Богострои́тельство) با به عبارت دیگر اوانجلیزم ادبی بازتاب می یابد. این جریان یک جنبش اخلاقی-فلسفی در مارکسیزم روسی بود، که توسط ادبای چپ در دهه نخست قرن بیستم با هدف ادغام مارکسیزم و مذهب بر پایه تشابهات جهان بینی سوسیالیستی و مسیحی بسط و گسترش پیدا کرد. طرفداران این جریان در جستجوی خدا به عنوان وجود فرازمینی نبودند، بلکه می کوشیدند او را از توان جمعی انسان ها بسازند. علاوه بر گورکی سوسیال دموکرات هایی از قبیل لوناچارسکی، بازارف و باگدانف نمایندگان این جریان بودند. گورکی از نمادهای انجیلی استفاده می کند و قهرمانان داستان را به فرشتگان یا حواریون نسبت می دهد. او تظاهرات اول ماه می را «دسته» (پیاده روی مومنان پشت سر فردی که صلیب بزرگی را همچون علم در دست دارد) می نامد، قهرمان اصلی داستان را با مسیح مقایسه می کند و نام پسر او یعنی پاول به پولس حواری اشاره دارد. پاول از یک کارگر ساده به رهبر حزب بدل می شود. مادر هم که از ابتدا یک انسان مومن بوده، تنها معنا و مفهوم مسیحیت را بازسازی می کند. ده فرمان مقدس به طور کلی توسط قهرمانان تغییر می کند و همین امر موجب می شود، که پس از انتشار این رمان برای گورکی پرونده قضایی به اتهام توهین به مقدسات باز شود.

در پایان داستان با دستگیر شدن پاول مادر که تا آن هنگام بیشتر نظاره گر فعالیت های پسرش و دوستان او بوده و جهان بینیش به کلی دگرگون شده، این بار خود وارد عمل می شود و به پخش اعلامیه می پردازد. در صحنه پایانی وقتی مامور تزار به او مشکوک می شود و قصد بازداشتش رادارد، مادر تمام اعلامیه ها را به اطراف پرتاب می کند و مردم کنجکاو آن ها را بر می دارند. پلاگیا در حالی که ماموران به سمت در خروجی هولش می دادند، با تمام قوا فریاد می زند: «با دریای خون هم نمی توان حقیقت را خاموش کرد...».

رمان مادر را بیشتر در ایران با ترجمه علی اصغر سروش می شناسند. در پشت جلد نسخه منتشر شده در سال 1382 چنین آمده است:
«مادر گورکی تا پیش از انقلاب همچون بیشتر جوامع پیرامونی کتابی ممنوعه بود و ممنوعیت انتشار آن انگیزه ای مهم بود برای خواندن مشتاقانه آن. در جوامعی که دیکتاتوری از هر دست آگاهی را از مردم دریغ می  دارد، عطش برای آگاهی انگیزه ای است زورآور در مبارزه علیه شرایط ناانسانی. رمان مادر گورکی در آن سال های دیکتاتوری بیشتر نه از سر دلبستگی به ادبیات که به انگیزه های سیاسی خوانده می شد. مردم می خواستند بدانند، به این دلیل ساده و انسانی که دانستن را حق خود می دانستند و آن ها را از دانستن بازداشته بودند. در مبارزه با آن دیکتاتوری ابلهانه، در مبارزه با سیلی از دروغ و تهمت و افترا که آن دیکتاتوری هر روز در بوق های تبلیغاتی خود می دمید، مادر گورکی ستاره ای بود امیدوار. در جنگی نابرابر، در یک سو آن دستگاه های سانسور، پلیس، تهمت و افترا بود و در سوی دیگر جوانان مشتاق و جسور. رمان مادر همواره حضور د اشت ... چراکه مادر گورکی اگر در سال 1906 به حزب خاصی گرایش داشت، در ایران آن روز چنین نموده بود، که بیانیه ای است علیه ستم سرمایه، دیکتاتوری، فقر مادی و معنوی، ناآگاهی و ...».

.

.

منتشــر شده در: « نشریه ادبی بال » شماره 3 (فروردین 1402)

دانلــود PDF

39 صفحه - 3.7 مگابایت