بادبان
می نمایاند در مه آلوده آبی دریا
بادبان روی سپیدش را
یکه و تنها!
در میان سرزمین دور او چه می جوید؟
او چه را در کران آشنایش ترک می گوید؟
در میان بازی موج و صفیر باد،
می خمد، سر می دهد آواز
دکل با غژغژ خود...
دریغا او که خوشبختی نمی جوید،
گریزی هم ز خوشبختی نمی پوید!
روشن تر روان از لاجورد است آب در پایش،
بر فرازش نور زراندوده خورشید...
اما او می کند فریاد طوفان را
با طغیان،
خانه دارد گویی آرامش در دل طوفان!
میخائیل لرمانتف - 1832
.
.
ادامه این مقاله در: « نشریه ادبی بال » شماره 2 (اسفند 1398)
40 صفحه - 3.7 مگابایت